توجه!                 توجه! 

با سلام! 

از این پس برای مشاهده مطالب وب به آدرس: 

taha-313.blogfa.com 

مراجعه کنید. 

منتظر نظراتتان هستیم! 

با تشکر فراوان!

بسم  رب طه 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

طه 1 ما انزلناعلیک القران لتشقی 2 الا تذکرة لمن یخشی3

جنگ سه تریلیون دلاری

جنگ سه تریلیون دلاری 

 

هزینه های واقعی جنگ عراق  

 

نویسنده:جوزف استیگیلتز-لیندا بیلمس  

ترجمه:علی اکبرجعفری 

  

  

 

جوزف استیگیلتزاقتصاددان نوکنزی امریکایی و و برنده ی جایزه ی نوبل اقتصاد در سال 2001 ، هم اکنون استاد دپارتمان اقتصاد دانشگاه کلمبیاست. دیدگاه های انتقادی او درباره مدیریت جهانی سازی ، اقتصاد بازار آزاد و برخی نهاد های بین المللی اقتصادی مانند بانک جهانی، مشهور و شناخته شده است. در سال 1997 تا 2000 نایب رئیس بانک جهانی بود و انتقاد های او در باره ی سیاست های این بانک که با تظاهرات اعتراضی به نشست سازمان تجارت جهانی در سیاتل همراه بود، او را از کنار بر کنار کرد. استیگیلتز با اینکه چندین بار از طرح باراک اوباما برای نجات مالی صنایع امریکا انتقاد هایی کرده اما هنوز هم از مشاوران نزدیک اوباما است. 

زنده باد تساوی!

ما به مرد ها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مرد ها گفتند: حالا که این قدر اصرار  می کنید ، قبول وما نفهمیدیم چه شد که مرد ها ناگهان این قدر مهربان شدند. وقتی به خود آمدیم عین آن ها شده بودیم؛ کیف چرمی یا سامسونت داشتیم   و اوراقی که باید به اش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند. با رئیس دعوایمان می شد  واخم و تخمش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم. ماشین ما هم خراب می شد. قسط  وام های ما هم دیرمی شد...

ادامه مطلب ...

ناصر ارمنی

 ناصر ارمنی عنوان یکی از کتاب های «رضا امیر خانی»، یکی از نویسندگان محبوب معاصر(1352-تهران)، توسط انتشارات نیستان در سال 1378 به چاپ رسیده است. این مجموعه داستان، شامل مطالبی با عنوان های:                                                   

«زمزم، انگشتر، رتبه قبولی، یک پژوهش خشن، کوچولو، ناصر ارمنی، کمال، سه نفر ، خیابان، سال نو، گوش شنوا» است. این کتاب را به همه ی دوستان عزیز توصیه می کنم. متن زیربخشی از داستان«رتبه قبولی» است. 

 

                              (به ادامه مطلب مراجعه شود)

ادامه مطلب ...

بال هایت را کجا گذاشتی ؟

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنه کرد وگفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.                                         

پرنده گفت: من فرق درخت ها وآدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و آدم ها را اشتباه می گیرم.                                                                                

انسان خندید و به نظرش خنده دار ترین اشتباه ممکن بود.                                  

پرنده گفت: راستی،چرا پرزدن را کنار گذاشتی؟انسان منظورپرنده را نفهمید،اما بازهم خندید.                                                                                         

پرنده گفت: نمی دانی، توی آسمان چقدر جای تو خالیست. انسان دیگر نخندید. انگارته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور.یک  اوج دوست داشتنی.                                                                 

پرنده گفت: غیر از تو، پرنده های دیگری راهم می شناسم که پرواز یادشان رفته است. درست است که پروازبرای یک پرنده ضرورت است،اما اگرتمرین نکند فراموش می شود. پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد وبه یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش، آسمان بود.وچیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.آن وقت خدا برشانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال ودو پا آفریده بودم؟ زمین وآسمان هردوبرای تو بود. راستی، عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی؟                                

انسان دست بر شانه هایش گذاشت وجای خالی چیزی را حس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و گریست.

پیراهن محرم

این چشم ها برای که تبخیر می شود ؟

این حلقه ها برای چه زنجیر می شود ؟

پیراهن محرم من را بیاورید

دارد زمان هیئت من دیر می شود

با روضۀ حسین نفس تازه می کنم

وقتی هوای شهر نفس گیر می شود

می آیم از کدورت و اشک عزای تو

سرچشمۀ طهارت تصویر می شود

من دستمال گریۀ خود را نشسته ام

چون آب هم به نام تو تطهیر می شود

اشک تو تا همیشه جوان می چکد حسین

چشم من است اینکه چنین پیر می شود

من تازه تشنه می شوم و گریه می کنم

وقتی ز گریه چشم همه سیر می شود

ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید

پیغمبری که باعث تکفیر می شود

این قطره نیست آینۀ توست یا علی

در اشک ما حسین تو تکثیر می شود

 

رضا جعفری

شعر و جنون و عشق

[ اگر آتش پرستان
باخبر بودند از گرمای سوزان نگاه تو...! ]

نه ، مجنون نیستم
اما پریشان می کند
حتی نسیمی
گیسوی در رهگذار  بی پناهی ها  رهایم را…

[ مگر دیوانه باشد آدمی
خود را به دست عقل بسپارد! ]

نه ، عاشق نیستم
اما جنون و شعر
دست از این سر شوریده
هرگز
بر نمی دارند
و خالی می کند یک حس مبهم
زیر پایم را…

[ شراری
می تواند دخمه ای خاموش را
مانند یک آتشکده
سوزان و بی پایان
برافروزد! ]

نه ، شاعر نیستم
اما نگاه تو
به جزر و مدّ و طوفان می کشد
گاهی
تمام واژه هایم را…